کد مطلب:210795 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:139
دفعه 07
بار هفتم به نقل شریف ابوالقاسم واسطه احضار محمد بن عبدالله اسكندری ندیم منصور بود گفت من از دست اولاد فاطمه جانم به لب آمده گفتم از دست كی گفت از دست جعفر بن محمد آنگاه شمشیر خواست و به من گفت او را حاضر كن من رفتم خدمت امام دیدم قلنسوه ای بر سر دارد و مشغول حدیث گفتن درس دادن است عرض كردم خلیفه شما را احضار كرده با همان لباس نزد منصور رفتیم و باز منصور از گفتار سعایت كنندگان نسبت ها داد و امام صادق انكار فرمود من گفتم او وارث علم انبیاء است خلیفه گفت او را به منزل خود با احترام برگردان و این آخرین بار بود كه شبانه موجب ناراحتی امام صادق علیه السلام شدند. [1] .
قطب راوندی می نویسد:
روزی منصور شمشیر برهنه ای به غلام خود داد گفت چون جعفر بن محمد آمد از پشت سر گردن او را بزن - و فرستاد امام ششم را احضار كرد در آن هوای گرم كه پیرمرد بزرگوار به مجلس او آمد هر چه اشاره به غلام كرد اثری ندید آنگاه گفت یابن رسول الله با این هوای گرم شما را زحمت دادم برای ملاقات بود اگر میل داری به منزل بازگرد امام آن ساعت برگشت منصور از غلام پرسید چرا هر چه اشاره كردم امتثال امر نكردی غلام گفت والله ما ابصرته و ابصرتك حتی خرج به خدا سوگند كه نه او را می دیدم و نه تو را تا وقتی كه بیرون رفت منصور گفت اگر این اسرار را فاش كردی تو را خواهم كشت.
ابن حمدون می نویسد منصور عباسی به امام جعفر صادق علیه السلام نوشت چرا نزد ما نمی آئی و آمد و رفت نمی كنی حضرت در پاسخ او نوشت نه ما را از كار خود ترس و نه در نزد تو امیدی و نه آنچه تو داری درخور تهنیت است و نه آن را نقمت شماری كه تعزیت گفته شود بنابراین نزد تو كاری ندارم.
منصور نوشت منظور من آن است كه به مصاحبت تو ما را نصیحت كنی امام جواب داد من اراد الدنیا لا ینصحك و من اراد الاخره لا یصحبك یعنی كسی كه در پی دنیا است تو را نصیحت نمی كند و كسی كه در تأمین آخرت است به مصاحبت و مجالست تو مایل نیست.
[ صفحه 283]
امام ششم با میل و اراده هیچ وقت به منزل منصور نرفت و اكثر مأمور می فرستادند با اصرار آن حضرت را به دربار خود می برد و با قهر و سوءنظر احضارش می كرد و خداوند او را از شر او مصون می داشت تا وقتی كه اجلش فرارسید و به خدعه منصور مسموم شد. [2] .
قطب راوندی می نویسد:
روزی منصور شمشیر برهنه ای به غلام خود داد گفت چون جعفر بن محمد آمد از پشت سر گردن او را بزن - و فرستاد امام ششم را احضار كرد در آن هوای گرم كه پیرمرد بزرگوار به مجلس او آمد هر چه اشاره به غلام كرد اثری ندید آنگاه گفت یابن رسول الله با این هوای گرم شما را زحمت دادم برای ملاقات بود اگر میل داری به منزل بازگرد امام آن ساعت برگشت منصور از غلام پرسید چرا هر چه اشاره كردم امتثال امر نكردی غلام گفت والله ما ابصرته و ابصرتك حتی خرج به خدا سوگند كه نه او را می دیدم و نه تو را تا وقتی كه بیرون رفت منصور گفت اگر این اسرار را فاش كردی تو را خواهم كشت.
ابن حمدون می نویسد منصور عباسی به امام جعفر صادق علیه السلام نوشت چرا نزد ما نمی آئی و آمد و رفت نمی كنی حضرت در پاسخ او نوشت نه ما را از كار خود ترس و نه در نزد تو امیدی و نه آنچه تو داری درخور تهنیت است و نه آن را نقمت شماری كه تعزیت گفته شود بنابراین نزد تو كاری ندارم.
منصور نوشت منظور من آن است كه به مصاحبت تو ما را نصیحت كنی امام جواب داد من اراد الدنیا لا ینصحك و من اراد الاخره لا یصحبك یعنی كسی كه در پی دنیا است تو را نصیحت نمی كند و كسی كه در تأمین آخرت است به مصاحبت و مجالست تو مایل نیست.
[ صفحه 283]
امام ششم با میل و اراده هیچ وقت به منزل منصور نرفت و اكثر مأمور می فرستادند با اصرار آن حضرت را به دربار خود می برد و با قهر و سوءنظر احضارش می كرد و خداوند او را از شر او مصون می داشت تا وقتی كه اجلش فرارسید و به خدعه منصور مسموم شد. [2] .
[1] حيات الصادق ص 110 ج 1.
[2] به كتب زير مراجعه شود: نورالابصار شبلنجي - تذكره ابن جوزي - مطالب السئول ابن طلحه شافعي - فصول المهمه ابن صباغ مالكي - صواعق ابن حجر عسقلاني - ينابيع الموده شيخ سليمان قندوزي كافي كليني - حياة الصادق - بحار مجلسي ح 11 - مناقب ابن شهرآشوب ج 2 - ارشاد شيخ مفيد ج - به نقل حيات الصادق ص 126 ج 1.